به گزارش آی فیلم 2، بیستم میزان/مهر، روز بزرگداشت شاعری پرآوازه است که همه پارسی زبانان از طفولیت با اشعارش اُنس گرفته اند و همدم جمع های دوستانه و تنهایی های عاشقانه شان بوده است.
«خواجه شمس الدین محمد شیرازی» متخلص به «حافظ»، در سال ۷۲۷ هجری قمری چشم به جهان گشود و در عمر گرانبهایش به شاعر بزرگ قرن هشتم و یکی از سخنوران نامی جهان مبدل شد.
در باب جایگاه «خواجه حافظ شیرازی» در شعر و ادب پارسی و ملت های پارسی زبان همچون افغانستان ، ایران و تاجیکستان، بسیاری از صاحب نظران سخن گفته اند. در فرصت حاضر و به بهانه بزرگداشت این شخصیت والای شعر و سخن پارسی ، بخش هایی از یادداشت شاعر معاصر «محمدکاظم کاظمی» در تبیین جایگاه لسان الغیب را تقدیم حضورتان می کنیم:
ز جام عشق کشيديم باده با دل شاد
سبوی عقل شکستيم، هر چه باداباد
غلام همت آنم که گر به خاک نشست
نداد پيش فرومايه، آبرو بر باد
اين دو بيت از واصل کابلی است؛ شاعر متاخر افغانستان و دبير دستگاه سلطنتی در عصر خود اما اين تنها واصل نيست که رنگ و بوی شعر حافظ از آثار او پيداست. بسياری از شاعران متاخر و معاصر افغانستان متاثر از حافظ بودهاند و سر اين سلسله تا امروز کشيده شده است.
از تصورات اشتباه این است که می گويند در افغانستان شعر بيدل فراگيرتر از حافظ است و ديوان بيدل کتاب بالينی مردم است. حقيقت اين است که بيدل در افغانستان بيشتر شاعر خواص است و در محافل ادبی و در مواردی ميان اهالی تصوف و خانقاه شهرت بيشتر دارد. ولی ذهن و زبان عموم مردم جامعه همچنان در تصرف حافظ و سعدی است.
اولين کتاب شعری که من خواندم، ديوان حافظ بود و ديوان حافظ در هر خانهای از اهالی سواد و دانش يافت می شود.
در صفحه سفيد بعد از جلد آن کتاب، پدرم فهرستی از غزلهای خوب حافظ را نوشته بود و اينها اولين شعرهای حافظ بود که من خواندم و چقدر دوست داشتم، به ويژه غزل «در دير مغان آمد يارم قدحی در دست» را که پدرم می گفت سرشار از صنايع ادبی است و چنين هم بود.
اما در نظام آموزش سنتی افغانستان، در مکتبخانههای قديمی، ادبيات فارسی با کتابی به نام «پنج گنج» شروع می شد که البته با پنج گنج نظامی فرق داشت. مجموعهای بود از متون نظم تعليمی در سطح نسبتا پايين. بعد نوبت به گلستان و سپس بوستان می رسيد و سپس ديوان حافظ که در واقع مرحله تکميلی آن بود. کسی که حافظ خوانده بود، انگار ديپلوم ادبيات داشت.
از نظام آموزشی سنتی که بگذريم و به نظام رسمی نوين برسيم، باز هم شعرهای حافظ و سعدی بيش از ديگر متون در کتابهای درسی افغانستان جای دارد. اگر بيدل فقط در دوره لیسه خوانده می شود، حافظ از دوره مکتب همراه متعلم هاست.
البته اين را بايد پذيرفت که بخشی از ارتباط مردم افغانستان با شعر، به واسطه موسيقی است، هم به سبب ميزان اندک باسوادی در جامعه و هم به واسطه حضور پررنگ موسيقی در اين کشور.
باز به يقين می توان گفت که اهل موسيقی افغانستان بيش از هر شاعر ديگری، شعرهای حافظ را خواندهاند. حتی موسيقی سنتی ما که بيشتر با شعر بيدل عجين است، با شعر حافظ شروع شده است.
در تاريخ موسيقی افغانستان آمده است که سلسله استادان هندی که موسيقی رسمی افغانستان را بنيانگذاری کردند، چون همه از هند آمده بودند، شعر فارسی بلد نبودند. امير عبدالرحمان، پادشاه وقت افغانستان، از آنها می خواهد که شعر «غلام نرگس مست تو تاجداراناند» را بخوانند و از آن ميان کسی که قادر به خواندن آن آهنگ است، مرحوم استاد قاسم است.
وقتی به موسيقی پاپ می رسيم، حضور حافظ از اين هم پررنگتر می شود و از اين جمله است آهنگ «ای پادشه خوبان داد از غم تنهايی» به صدای احمدظاهر که از آثار ماندگار موسيقی پاپ افغانستان است و همچنين بسياری از آهنگهای ناشناس، ساربان، احمدولی و ديگران، بهويژه «دوش از مسجد سوی ميخانه آمد پير ما» به صدای ساربان و «به مژگان سيه کردی هزاران رخنه در دينم» به صدای ناشناس.
اما در بين شاعران افغانستان، بايد پذيرفت که توجه به بيدل گاهی بيشتر از حافظ بوده است. در واقع بيدل شاعر خواص است و شاعران هم جزو خواص جامعه هستند. ولی حافظ شاعر عموم مردم است، چه اهل ادب و چه مردم عادی. به همين دليل شعر سنتی افغانستان در بين گرايشهای مختلف مثل بيدل و حافظ و مولانا تقسيم شده است. گروهی همچون قاری عبدالله و غلاممحمد نويد به بيدل گرايش داشتند، بعضی همچون واصل کابلی به حافظ.
و بالاخره جنبه ديگر از توجه به حافظ در جامعه افغانستان که البته در همه جامعه فارسی زبان عموميت دارد، تفأل به ديوان خواجه شيراز است. فالگرفتن در خانه ما هم مرسوم بود. به خاطرم هست که در زمان تسلط کمونيستها در افغانستان، من درباره وضعيت کشور فال گرفتم و اين غزل آمد:
ما آزمودهايم در اين شهر بخت خويش
بايد برون کشيد از اين ورطه رخت خويش
تا آنجا که می گويد:
ای حافظ، ار مراد ميسر شدی مدام
جمشيد نيز دور نماندی ز تخت خويش
من با آن سواد و دانش ابتدایی خود، تصور کردم که شاعر در مقطع غزل، چيز خوبی می گويد، يعنی می گويد که جمشيد بالاخره به تخت خود میرسد چون حالت شرطی بيت و معنی «ار» و «باز نماندی» را درک نمی کردم. ولی بعدها ديدم که اين غزل، سراسر مطابق اوضاع نااميدکننده کشور بوده است.
بالاخره در پايان سخن اين را بيفزايم که تنوع جغرافيايی شاعران در افغانستان بسیار بيشتر از ايران است. در آنجا مردم هم سنايی و جامی و مولانا می خوانند (به عنوان شاعران برخاسته از افغانستان کنونی) و هم حافظ و سعدی می خوانند و هم بيدل و اقبال. در شعر معاصر هم اين تنوع وجود دارد. در آنجا شاعران ايرانی از نيما بگيريد تا امروز، همان محبوبيت را دارند که شاعران وطنی. و اين چيزی است که در ايران به اين وسعت و گستردگی حس نمی شود.
ح ح / ب م